
بالاخره سال هشتاد و سه تموم شد ؛ اونم در حاليكه مثل كانگورو از اين ور به اون ور ميدوييدم و دستم به يه عالمه كار ريز ِ از قلم افتاده بود ؛ سال هشتادوسه تموم شد ؛ " انتظارات برآرود نشده " اين اولين و كليترين چيزي ِ كه از سال گذشته تو ذهنم به ياد مونده ؛ با تمام وجودم خوشحالم كه تموم شد البته اونم دقيقن تو لحظه اي كه دست به كمر بدو بدو سراغ حافظم ميرفتم ؛( به قول مامان تا آخر سال دست به كمرم و در حال گفتن " واي ! نه " )
دعاي سال تحويل كه امسال با صداي شكيبايي پخش شد و بلافاصله پخش اذون با صدايي كه خيلي دوسش دارم و خلاصه حال و هواي اون چند دقيقه ، چشاي هممونو خيس كرد ؛ عزيز ، بابا ، مامان و من ...
بعدشم حافظ يه حال اساسي بهم داد و يكي از قشنگترين شعراشو تقديم لحظاتمون كرد و بابا با صداي بلند برامون خوند ( دلم ميخواست ميتونستم ضبط كنم و براتون بزارمش ، تا حالا نديدم كسي با اين ابهت (؟) حافظ رو بخونه ) ، به سه چهار بيت آخر كه رسيد صداش گرفت و گريه كرد و حافظ رو داد دست خودم تا بقيشو بخونم ...
براتون مينويسم تا شماام لذت ببريد ...
يه سال خيلي خيلي خيلي خيلي خيلي خوب براي همتون آرزو دارم دوستاي گلم .....
طفيل هستي عشقند آدمي و پري ، ارادتي بنما تا سعادتي ببري
مي صبوح و شكر خواب ِ صبحدم تا چند ، به عذر نيمشبي كوش و گريهء سحري
تو خود چه لعبتي اي شهسوار شيرين كار ، كه در برابر چشمي و غايب از نظري
چو هر خبر كه شنيدم دري به حيرت داشت ، از اين سپس من و مستي و وضع بي خبري
بيا كه وضع جهان را چنانكه من ديدم ، گر امتحان بكني مي خوري و غم نخوري
كلاه سروريت كج مباد بر سر ِ حسن ، كه زيب ِ بخت و سزاوار تخت و تاج ِ سري
به بوي زلف و رخت مي روند ومي آيند ، صبا به غاليه سايي و گل به جلوه گري
دعاي گوشه نشينان بلا بگرداند ، چرا به گوشهء چشمي به ما نمي نگري
طريق عشق طريقي عجب خطرناك است ، نعوذبالله اگر ره به مقصد نبري
نوروزتون فرخنده
دعاي سال تحويل كه امسال با صداي شكيبايي پخش شد و بلافاصله پخش اذون با صدايي كه خيلي دوسش دارم و خلاصه حال و هواي اون چند دقيقه ، چشاي هممونو خيس كرد ؛ عزيز ، بابا ، مامان و من ...
بعدشم حافظ يه حال اساسي بهم داد و يكي از قشنگترين شعراشو تقديم لحظاتمون كرد و بابا با صداي بلند برامون خوند ( دلم ميخواست ميتونستم ضبط كنم و براتون بزارمش ، تا حالا نديدم كسي با اين ابهت (؟) حافظ رو بخونه ) ، به سه چهار بيت آخر كه رسيد صداش گرفت و گريه كرد و حافظ رو داد دست خودم تا بقيشو بخونم ...
براتون مينويسم تا شماام لذت ببريد ...
يه سال خيلي خيلي خيلي خيلي خيلي خوب براي همتون آرزو دارم دوستاي گلم .....
مي صبوح و شكر خواب ِ صبحدم تا چند ، به عذر نيمشبي كوش و گريهء سحري
تو خود چه لعبتي اي شهسوار شيرين كار ، كه در برابر چشمي و غايب از نظري
چو هر خبر كه شنيدم دري به حيرت داشت ، از اين سپس من و مستي و وضع بي خبري
بيا كه وضع جهان را چنانكه من ديدم ، گر امتحان بكني مي خوري و غم نخوري
كلاه سروريت كج مباد بر سر ِ حسن ، كه زيب ِ بخت و سزاوار تخت و تاج ِ سري
به بوي زلف و رخت مي روند ومي آيند ، صبا به غاليه سايي و گل به جلوه گري
دعاي گوشه نشينان بلا بگرداند ، چرا به گوشهء چشمي به ما نمي نگري
طريق عشق طريقي عجب خطرناك است ، نعوذبالله اگر ره به مقصد نبري
نوروزتون فرخنده
اندوه ، همان : تيري به جگر درنشسته تا سوفار
تسلاي خاطر ، همان : مرثيه ئي ساز كردن .
غم همان و غم واژه همان
نام صاحب مرثيه ، ديگر .
هميشه همان
شگرد ، همان ...
شب همان و ظلمت همان
تا "چراغ" هم چنان نماد اميد بماند .
راه ، همان و از راه ماندن همان ، تا چون به لفظ "سوار" رسي
مخاطب پندارد نجات دهنده ئي در راه است .
و چنين است و بود كه كتاب لغت نيز به بازجويان سپرده شد
تا هر واژه را كه معنائي داشت ؛ به بند كشند
و واژه گان بي آر ِش را به شاعران بگذارند .
و واژه ها به گنه كار و بي گناه تقسيم شد ، ...
به آزاده و بي معني ، سياسي و بي معني ، نمادين و بي معني ، ناروا و بي معني. -
و شاعران از بي آر ِش ترين الفاظ چندان گناه واژه تراشيدند كه باز جويان ِ به تنگ آمده شيوه ديگر كردند ،
و از آن پس سخن گفتن نفس جنايت شد ...
شاملو
تا حالا اينجا رو خوندين ؟
اين صفحه مال كسي ِ كه محكوم به مرگ ِ ؛ آره ! به همين راحتي !
محكوم به ديگه نفس نكشيدن ، نديدن ، نشنيدن ، به حس نكردن بهار ،به نديدن خورشيد ، ماه ، آسمون ، دريا و كوه و دشت و تمام قشنگيا ،محكوم به قدم نزدن توي بارون ، به نديدن و نشنيدن اونكه و اونچه دوست داشته و محكوم ِ به خيلي چيزاي كوچيكتر و بزرگتر ديگه ....
اين صفحه مال كسي ِ كه محكوم ِ به دربند بودن ؛ به اونچه قرنهاست بشريت بهش محكوم ِ ...
به چيزي كه مختص به اينجا نيست ، به اين خاك وبه اين لحظه ؛ كه هميشه و همه جا بوده و هست و حتمن خواهد بود ...
كاري به نوشته هاش ندارم و به افكارش يا به اينكه باوراش با آدمي مثل من متفاوت ِ ؛ فقط برام اين مهم ِ كه به خاطر به قلم كشيدن اون افكار ، دربند ِ ؛ كه اگه مثل خيلي هاي ديگه تو چهارچوب خودش همه چيز رو نگه ميداشت الان مثل من و تو ميتونست از هواي عالي اين روزا لذت ببره ...
اگه دوست دارين كمكش كنيد يه سري به هاله بزنيد ...